1 . صرفه‌جو
[صفت]

thrifty

/ˈθrɪfti/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: thriftier] [حالت عالی: thriftiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صرفه‌جو صرفه‌جویانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: نظرتنگ صرفه‌جو مقتصد
approving
مترادف و متضاد careful with money economical frugal extravagant profligate
  • 1.A thrifty person knows that squandering money can lead to financial calamity.
    1. انسان صرفه‌جو می‌داند که هدر دادن پول می‌تواند منجر به فاجعه مالی شود.
  • 2.By being thrifty, Miss Benson managed to get along on her small income.
    2. خانم "بنسون" با صرفه‌جو بودن توانست با درآمد اندکش روزگار بگذراند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان