خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قلقلک دادن
2 . خاریدن
[فعل]
to tickle
/ˈtɪkl/
فعل گذرا
[گذشته: tickled]
[گذشته: tickled]
[گذشته کامل: tickled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قلقلک دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قلقلک دادن
1.She tickled the baby's feet.
1. او پاهای نوزاد را قلقلک داد.
2
خاریدن
قلقلک آمدن
1.My nose tickles.
1. دماغم میخارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
ticket tout
ticket office
ticket counter
ticket collector
ticket
tickle someone pink
tickled pink
ticklish
tidal
tidal wave
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان