مترادف و متضاد
exhausted
fatigued
weary
worn out
energized
fresh
lively
to be/look/feel/get tired
خسته بودن/به نظر رسیدن/شدن
1.
I was very tired when I got home from work last night.
1.
دیشب وقتی که از سر کار به خانه رسیدم خیلی خسته بودم.
2.
My legs are tired.
2.
پاهای من خسته هستند.
3.
She gets very tired in the evenings.
3.
او عصرها خیلی خسته میشود.
tired of somebody/something
خسته از کسی/چیزی
I'm sick and tired of all the arguments.
من از همه آن جروبحثها خسته و بیزار هستم.
tired of doing something
خسته از انجام کاری
She was tired of hearing about their trip to India.
او از خاطره شنیدن درباره سفرشان به هند خسته شده بود.
کاربرد صفت tired به معنای خسته
معادل صفت tired در فارسی "خسته" است. صفت tired یا خسته بیانگر حالت یا حس یک فرد پس از کار یا ورزش یا هر عملی که نیازمند تلاش فکری یا جسمی باشد، است. در این حالت که خستگی نام دارد آن فرد نیاز به استراحت و خواب دارد. مثال:
".My legs are tired" (پاهای من خسته هستند.)
".She gets very tired in the evenings" (او عصرها خیلی خسته میشود.)