1 . لمس کردن 2 . تحت‌تأثیر قرار دادن 3 . لمس
[فعل]

to touch

/tʌtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: touched] [گذشته: touched] [گذشته کامل: touched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لمس کردن دست زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دست زدن لمس کردن
to touch somebody/something
کسی/چیزی را لمس کردن
  • 1. He touched the girl on the arm to get her attention.
    1. او بازوی (آن) دختر را لمس کرد تا توجه او را جلب کند.
  • 2. That paint is wet - don't touch it.
    2. آن رنگ خیس است؛ به آن دست نزن.

2 تحت‌تأثیر قرار دادن

مترادف و متضاد affect move
to be touched by somebody/something
توسط کسی/چیزی تحت‌تأثیر قرار گرفتن
  • I was deeply touched by her letter.
    من توسط نامه او عمیقاً تحت‌تأثیر قرار گرفتم.
[اسم]

touch

/tʌtʃ/
قابل شمارش

3 لمس لامسه

معادل ها در دیکشنری فارسی: بساوایی تماس لمس مس
مترادف و متضاد feeling press tap
  • 1.the sense of touch
    1. حس لامسه
at the touch of something
با لمس چیزی
  • At the touch of a button, the door opened.
    با لمس یک دکمه، در باز شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان