خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قطعه موسیقی
2 . مسیر (معمولاً خاکی)
3 . زمین (مسابقه)
4 . دو (ورزش)
5 . ردپا
6 . ریل
7 . زنجیر (تانک و ...)
8 . میله پرده
9 . رد گرفتن
10 . پیگیری کردن
11 . ردپا (گلی و ...) گذاشتن
[اسم]
track
/træk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قطعه موسیقی
آهنگ، ترک
مترادف و متضاد
recording
song
1.It is a track from their latest album.
1. این یک قطعه موسیقی از جدیدترین آلبومشان [آلبوم اخیرشان] است.
2.The CD contains early Elvis Presley tracks.
2. این سیدی حاوی اولین ترکهای "الویس پرسلی" است.
3.There are thirteen tracks on the album.
3. سیزده آهنگ در آلبوم وجود دارد.
2
مسیر (معمولاً خاکی)
راه، جاده
مترادف و متضاد
path
pathway
rough path
1.The road leading to the farm was little more than a dirt track.
1. جادهای که به مزرعه منتهی میشد، کمی بیشتر [بهتر] از یک جاده خاکی بود.
2.The track led through dense forest.
2. آن مسیر از جنگل انبوه میگذشت.
3.We followed a dirt track off the main road.
3. ما یک جاده خاکی را به خارج از جاده اصلی دنبال کردیم.
3
زمین (مسابقه)
مسیر، پیست، زمین (مخصوص دو)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیست دو
مترادف و متضاد
course
racecourse
running track
1.To run a mile, you have to run four circuits of the track.
1. برای یک مایل دویدن، شما باید چهاردور زمین مسابقه را بدوید.
race/running track
زمین مسابقه/دو
They had practice in the race track.
آنها در زمین مسابقه تمرین داشتند.
the track
پیست اسبسواری
He likes to spend his Saturdays at the track.
او دوست دارد شنبههایش را در پیست اسبسواری سپری کند.
4
دو (ورزش)
دو و میدانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دو
1.Guess you can say Freeman was my introduction to track and field.
1. فکر میکنم بتوانی بگویی که "فریمن" آشنایی من با (ورزش) دو و میدانی بود.
2.My father was a big track star when he was in school.
2. پدرم وقتی که به مدرسه میرفت یک ستاره دو و میدانی بزرگ بود.
5
ردپا
رد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پی
رد
مترادف و متضاد
mark
trace
to follow the tracks of something/somebody or something's/somebody's tracks
رد [ردپای] چیزی/کسی را دنبال کردن
1. The hunters followed the tracks of the deer for hours.
1. شکارچیان، ردپای گوزن را ساعتها دنبال کردند.
2. We followed the bear's tracks in the snow.
2. ما ردپای خرس را در برف دنبال کردیم.
tire tracks
رد لاستیک
Police found tire tracks in the mud.
پلیس در گل رد لاستیک پیدا کرد.
توضیحات درباره کاربرد واژه track
واژه track در این مفهوم معمولاً بهطور جمع "traces" استفاده میشود.
6
ریل
خط آهن
مترادف و متضاد
rail
railway line
1.The country has thousands of miles of track.
1. این کشور هزاران مایل خط آهن دارد.
2.The track was damaged in several places.
2. ریل در چندین قسمت آسیب دیده بود.
3.The train for Boston is leaving from track 2.
3. قطار بوستون از ریل دو حرکت میکند.
4.The train for Chicago is on track 9.
4. قطار شیکاگو در ریل 9 است.
railway/railroad tracks
ریل راهآهن
Citizens lit torches along the railroad tracks to pay their last respects to Lincoln.
شهروندان فانوسهایی در امتداد ریل راهآهن روشن کردند تا آخرین احترامشان را به "لینکلن" نشان دهند [ابراز کنند].
to leave the tracks
از ریل خارج شدن
The train had left the tracks.
قطار از ریل خارج شده بود.
7
زنجیر (تانک و ...)
8
میله پرده
میل پرده، ریل پرده
[فعل]
to track
/træk/
فعل گذرا
[گذشته: tracked]
[گذشته: tracked]
[گذشته کامل: tracked]
صرف فعل
9
رد گرفتن
ردیابی کردن، (ردپا) دنبال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رد گرفتن
ردیابی کردن
مترادف و متضاد
follow
trace
trail
to track somebody/something
رد کسی/چیزی را گرفتن [ردپای کسی/چیزی را دنبال کردن]
1. Hunters were tracking and shooting bears.
1. شکارچیان ردپای خرسها را دنبال و به آنها شلیک میکردند.
2. Police have been tracking the four criminals all over Central America.
2. پلیس رد آن چهار مجرم را در سرتاسر امریکای مرکزی دنبال کردهاست.
track somebody/something to something
رد کسی را تا چیزی [جایی] دنبال کردن
1. The dogs tracked the wolf to its lair.
1. سگها رد آن گرگ را تا لانهاش دنبال کردند.
2. The suspect was tracked to the flat.
2. رد آن مظنون تا آپارتمان دنبال شد [آن مظنون در آپارتمان ردیابی شد].
10
پیگیری کردن
روند (پیشرفت چیزی) را دنبال کردن
مترادف و متضاد
follow the progress or development
note the progress
to track somebody/something
کسی/چیزی را پیگیری کردن [روند (پیشرفت) کسی/چیزی را دنبال کردن]
1. The progress of each student is tracked by computer.
1. پیشرفت هر دانشجو توسط رایانه پیگیری [دنبال] میشود.
2. The research project involves tracking the careers of 400 graduates.
2. این پروژه تحقیقاتی شامل پیگیری حرفههای (کاری) 400 فارغالتحصیل است.
11
ردپا (گلی و ...) گذاشتن
جای پا گذاشتن
مترادف و متضاد
leave marks
to track something (+ adv./prep.)
ردپای چیزی گذاشتن
1. Don't track mud on my clean floor.
1. ردپای گلی روی زمین تمیز من نگذار [زمین تمیز من را گلی نکن].
2. Which of you boys tracked mud all over the kitchen floor?
2. کدام یک از شما پسرها تمام کف آشپزخانه ردپای گلی گذاشتید [کف آشپزخانه را گلی کردید]؟
تصاویر
کلمات نزدیک
tracing paper
trachomatous
trachoma
trachea
tracey
track and field
track down
track event
track record
track shoe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان