1 . ماشه 2 . موجب 3 . به کار انداختن
[اسم]

trigger

/ˈtrɪɡər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ماشه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ماشه
to pull/squeeze the trigger
ماشه را کشیدن/شلیک کردن
  • Pull the trigger!
    ماشه را بکش!

2 موجب علت، سبب، انگیزه

trigger for something
موجب چیزی
  • A quick-fix solution could be a trigger for higher inflation.
    یک راه حل آسان [موقتی] می‌تواند موجب تورم بیشتری شود.
trigger to something/to do something
موجب چیزی/انجام کاری
  • Intense sunlight may be a trigger to skin cancer.
    نور شدید خورشید ممکن است موجب سرطان پوست شود.
[فعل]

to trigger

/ˈtrɪɡər/
فعل گذرا
[گذشته: triggered] [گذشته: triggered] [گذشته کامل: triggered]

3 به کار انداختن موجب شدن، سبب شدن

مترادف و متضاد cause set off
to trigger something (off)
موجب چیزی شدن
  • Nuts can trigger off a violent allergic reaction.
    آجیل می‌تواند موجب واکنش شدید آلرژیک شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان