1 . سعی کردن 2 . امتحان کردن 3 . محاکمه کردن 4 . امتحان 5 . امتیازگیری از طریق لمس منطقه گل با توپ (راگبی)
[فعل]

to try

/traɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: tried] [گذشته: tried] [گذشته کامل: tried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سعی کردن تلاش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلاش کردن سعی کردن
مترادف و متضاد attempt endeavour seek undertake
  • 1.If I don't get into the football academy this year, I'll try again next year.
    1. اگر امسال نتوانم عضو [وارد] آکادمی فوتبال شوم، سال بعد دوباره تلاش می‌کنم.
to try to do something
سعی کردن برای انجام کاری
  • I tried to open the window but I couldn't.
    سعی کردم پنجره را باز کنم، اما نتوانستم.
to try hard
خیلی تلاش کردن
  • I've tried really hard but I can't persuade him to come.
    خیلی تلاش کرده‌ام، اما نمی‌توانم او را به آمدن متقاعد کنم.
to try one's best/hardest (to do something)
به شدت/سخت تلاش خود را کردن (برای انجام کاری)
  • She tried her best to solve the problem.
    او به شدت تلاشش را کرد که مشکل را حل کند.

2 امتحان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزمودن امتحان کردن
مترادف و متضاد check out test try out
to try something
چیزی را امتحان کردن
  • 1. Have you tried this new coffee? It's very good.
    1. آیا این قهوه جدید را امتحان کردی؟ خیلی خوب است.
  • 2. You should try my food.
    2. باید غذای مرا امتحان کنی.
to try doing something
انجام کاری را امتحان کردن
  • John isn't here. Try calling his home number.
    "جان" اینجا نیست. زنگ زدن به شماره تلفن خانه‌اش را امتحان کنید [با شماره تلفن خانه‌اش تماس بگیرید].

3 محاکمه کردن رسیدگی کردن (در دادگاه)، بررسی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دادگاهی کردن محاکمه کردن
to try somebody (for something)
کسی را (برای چیزی) محاکمه کردن
  • He was tried for murder.
    او برای قتل محاکمه شد.
to try a case
به پرونده‌ای رسیدگی کردن/پرونده‌ای را بررسی کردن
  • The case was tried before a jury.
    آن پرونده مقابل یک هیئت منصفه بررسی شد.
[اسم]

try

/traɪ/
قابل شمارش

4 امتحان تلاش

مترادف و متضاد attempt effort endeavour
to be worth a try
ارزش امتحان کردن را داشتن
  • You could ask him - it's worth a try.
    می‌توانی از او بپرسی؛ ارزش امتحان کردن را دارد [به امتحانش می‌ارزد].
to have a try at something/at doing something
سعی کردن کاری را انجام دادن
  • Why don't you have a try at convincing him?
    چرا سعی نمی‌کنی او را قانع کنی؟
to make another try at
تلاشی دیگر برای کاری کردن
  • The US negotiators decided to make another try at reaching a settlement.
    مذاکره‌کنندگان آمریکا تصمیم گرفتند برای رسیدن به توافق، تلاشی دیگر بکنند.
to give something a try
چیزی را امتحان کردن
  • Hand me the puzzle - I'll give it a try.
    پازل را به من بده؛ امتحانش می‌کنم.

5 امتیازگیری از طریق لمس منطقه گل با توپ (راگبی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان