خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غیرقابل توجیه
[صفت]
unwarranted
/ənˈwɔrəntɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more unwarranted]
[حالت عالی: most unwarranted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
غیرقابل توجیه
بی جا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
غیرمجاز
مترادف و متضاد
unjustified
warranted
1.His negative reaction was unwarranted.
1. عکس العمل منفی او بی جا بود.
2.The motorist felt that the ticket for the infraction was unwarranted.
2. موتوریست احساس کرد که جریمه به خاطر تخلف غیرقابل توجیه بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
unwanted
unvoiced
unveiling
unveil
unusually
unwary
unwashed
unwavering
unwelcome
unwell
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان