خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دامپزشک
[اسم]
veterinarian
/ˌvetərɪˈneriən/
قابل شمارش
1
دامپزشک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دامپزشک
1.We had to take the dog to the local veterinarian.
1. ما مجبور شدیم سگ مان را پیش دامپزشک محلی ببریم.
تصاویر
کلمات نزدیک
veteran car
veteran
vet
vestige
vestibule
veterinary
veterinary medicine
veterinary surgeon
veto
vex
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان