1 . پژمردن 2 . از رمق افتادن 3 . پژمردگی
[فعل]

to wilt

/wɪlt/
فعل ناگذر
[گذشته: wilted] [گذشته: wilted] [گذشته کامل: wilted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پژمردن پلاسیدن، سست و خم شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پژمردن پژمرده شدن پلاسیدن
مترادف و متضاد droop
  • 1.Some of the leaves were beginning to wilt.
    1. بعضی از برگ‌ها داشتند کم‌کم پژمرده می‌شدند.

2 از رمق افتادن سست شدن، از پای درآمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افسردن
informal
مترادف و متضاد flag
  • 1.He was wilting under the pressure of work.
    1. او داشت تحت فشار کار از پای درمی‌آمد.
[اسم]

wilt

/wɪlt/
قابل شمارش

3 پژمردگی پلاسیدگی

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان