خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پژمردن
2 . از رمق افتادن
3 . پژمردگی
[فعل]
to wilt
/wɪlt/
فعل ناگذر
[گذشته: wilted]
[گذشته: wilted]
[گذشته کامل: wilted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پژمردن
پلاسیدن، سست و خم شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پژمردن
پژمرده شدن
پلاسیدن
مترادف و متضاد
droop
1.Some of the leaves were beginning to wilt.
1. بعضی از برگها داشتند کمکم پژمرده میشدند.
2
از رمق افتادن
سست شدن، از پای درآمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افسردن
informal
مترادف و متضاد
flag
1.He was wilting under the pressure of work.
1. او داشت تحت فشار کار از پای درمیآمد.
[اسم]
wilt
/wɪlt/
قابل شمارش
3
پژمردگی
پلاسیدگی
تصاویر
کلمات نزدیک
wilson
wilma
willy-nilly
willpower
willowy
wilted
wily
wimp
wimp out
win
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان