خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . یکه خوردن
[فعل]
to wince
/wɪns/
فعل ناگذر
[گذشته: winced]
[گذشته: winced]
[گذشته کامل: winced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
یکه خوردن
چهره در هم کشیدن
مترادف و متضاد
draw back
flinch
1.He winced as a sharp pain shot through his left leg.
1. او وقتی دردی در پای چپش تیر کشید چهره در هم کشید.
2.She switched on the light, wincing at the sudden brightness.
2. او چراغ ها را روشن کرد و به خاطر نور ناگهانی یکه خورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
win-win
win the war
win the respect of someone
win the lottery
win the game
winch
wind
wind chill
wind down
wind farm
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان