خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چشمک زدن
2 . چشمک
[فعل]
to wink
/wɪŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: winked]
[گذشته: winked]
[گذشته کامل: winked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
چشمک زدن
1.He winked at her.
1. او به او چشمک زد.
[اسم]
wink
/wɪŋk/
قابل شمارش
2
چشمک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چشمک
کرشمه
1.He gave her a wink.
1. او به دختر چشمک زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
wingspan
winger
winged
wing mirror
wing commander
winkle
winkle-picker
winnebago
winner
winning
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان