1 . چیز عجیب 2 . تعجب 3 . فرد شگفت‌انگیز 4 . کنجکاو بودن 5 . تعجب کردن
[اسم]

wonder

/ˈwʌn.dər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چیز عجیب معجزه، شگفتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: شگفتی معجزه عجب
مترادف و متضاد marvel miracle
  • 1.The human body is a real wonder.
    1. بدن انسان یک معجزه واقعی است.
Seven Wonders of the World
عجایب هفتگانه جهان
  • I want to see the seven wonders of the world.
    من می‌خواهم عجایب هفتگانه جهان را ببینم.

2 تعجب حیرت، بهت

معادل ها در دیکشنری فارسی: اعجاب تعجب
مترادف و متضاد amazement astonishment awe
in wonder
با تعجب [با حیرت]
  • The children stared in wonder at the elephants.
    بچه‌ها با تعجب به فیل‌ها خیره شدند.
the wonder of a child
حیرت یک کودک
  • He observed my work with the wonder of a child.
    او کار مرا با حیرت یک کودک تماشا کرد.

3 فرد شگفت‌انگیز اعجوبه

  • 1.Jeff, you're a wonder! I would never have thought of doing that.
    1. "جف"، تو یک اعجوبه هستی! من هرگز فکرم به انجام آن کار نمی‌رسید.
boy wonder
پسر اعجوبه
  • Have you seen the boy wonder play the piano yet?
    تا حالا نواختن پیانو آن پسر اعجوبه را دیده‌ای؟
[فعل]

to wonder

/ˈwʌn.dər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: wondered] [گذشته: wondered] [گذشته کامل: wondered]

4 کنجکاو بودن از خود پرسیدن، فکر کردن

مترادف و متضاد be curious about puzzle about
to wonder who/where...
کنجکاو بودن اینکه چه کسی/کجا و...
  • 1. I was just beginning to wonder where you were.
    1. داشتم کم‌کم کنجکاو می‌شدم که تو کجا هستی.
  • 2. I wonder why he didn't come.
    2. کنجکاوم او چرا نیامد.
to wonder about something
درباره چیزی فکر کردن
  • We were wondering about next April for the wedding.
    ما داشتیم درباره (برگزاری) عروسی در آوریل آینده فکر می‌کردیم.
to wonder + speech
از خود پرسیدن + نقل قول
  • ‘What should I do now?’ she wondered.
    او از خود پرسید: «حالا باید چه کار کنم؟»
to wonder if/whether…
کنجکاو بودن که/آیا و ...
  • 1. I was wondering whether you'd like to come to a party.
    1. کنجکاو بودم [می‌خواستم بدانم] که آیا دوست داری به یک مهمانی بیایی یا نه.
  • 2. I wonder if you can help me.
    2. کنجکاوم (بدانم) [می‌خواستم بدانم] که می‌توانی کمکم کنی یا نه.

5 تعجب کردن متعجب بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعجب کردن
  • 1.I don't wonder you're tired. You've had a busy day.
    1. تعجب نمی‌کنم که خسته‌ای. روز پرمشغله‌ای داشته‌ای.
to wonder (at something)
(از چیزی) تعجب کردن
  • She wondered at her own stupidity.
    او از حماقت خودش تعجب کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان