خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جوان
2 . جوانی
[اسم]
youth
/juːθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جوان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جوان
مترادف و متضاد
adolescent
teenager
young man
old man
a youths club
باشگاه جوانان
a gang of youths
گروهی از جوانان
2
جوانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جوانی
شباب
مترادف و متضاد
adolescence
early years
adulthood
old age
1.She regrets that she spent her youth traveling and not studying.
1. او افسوس میخورد که در جوانی وقتش را به سفرکردن گذراند نه به درسخواندن.
تصاویر
کلمات نزدیک
yourselves
yourself
yours faithfully
yours
your tires are worn.
youth center
youth club
youth custody
youth hostel
youthful
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان