1 . درد 2 . درد کردن (به‌طور مداوم)
[اسم]

ache

/eɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درد

معادل ها در دیکشنری فارسی: درد
مترادف و متضاد discomfort gnawing pain throb
  • 1.As you get older, you have all sorts of aches and pains.
    1. همان‌طور که پیرتر می‌شوید، به همه نوع درد و بیماری دچار می‌شوید.
  • 2.I've got an ache in my back.
    2. من در کمرم احساس درد می‌کنم.
[فعل]

to ache

/eɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: ached] [گذشته: ached] [گذشته کامل: ached]

2 درد کردن (به‌طور مداوم) درد داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درد کردن
مترادف و متضاد hurt
  • 1.My head aches.
    1. سرم درد می‌کند.
  • 2.my legs ached from the previous day's exercise.
    2. پاهایم از تمرین روز قبل درد می‌کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان