1 . (نقش) بازی کردن 2 . رفتار کردن 3 . عمل کردن 4 . اجرا 5 . عمل 6 . قانون 7 . نقش 8 . پیش‌پرداخت مالیات شرکت 9 . آزمون ای‌سی‌تی
[فعل]

to act

/ækt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: acted] [گذشته: acted] [گذشته کامل: acted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (نقش) بازی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازی کردن
مترادف و متضاد perform play take part
to act the part of somebody
نقش کسی را بازی کردن
  • Andrew Pike was chosen to act the part of the lawyer in the film.
    از "اندرو پایک" خواسته شد تا نقش وکیل را در نمایش بازی کند.
to act in a play
در نمایش بازی کردن
  • Have you ever acted in a play before?
    آیا تا به حال در یک نمایش بازی کرده‌ای؟

2 رفتار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رفتار کردن
مترادف و متضاد behave conduct oneself react
to act like somebody
مانند کسی رفتار کردن
  • Don't be so silly - you're acting like a child!
    اینقدر احمق نباش؛ شبیه یک بچه رفتار می‌کنی!
to act as if ...
طوری رفتار کردن انگار ...
  • He acted as if he'd never met me before.
    او طوری رفتار کرد که انگار هیچوقت قبلاً من را ندیده است.

3 عمل کردن اقدام کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقدام کردن عمل کردن
مترادف و متضاد do
  • 1.She acted without thinking.
    1. او بدون فکر عمل کرد.
  • 2.We have to act now to stop the spread of this disease.
    2. برای متوقف کردن گسترش [شیوع] این بیماری باید اکنون اقدام کنیم.
[اسم]

act

/ækt/
قابل شمارش

4 اجرا پرده

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرده
مترادف و متضاد performance production show
  • 1.Her character doesn't appear until act 2.
    1. شخصیت او تا اجرای دوم روی پرده نمی‌آید.
  • 2.In Act 3, Ross and Diane get married.
    2. در پرده سوم "راس" و "دایان" با هم ازدواج می‌کنند.

5 عمل کار

مترادف و متضاد action deed
act of something
عمل چیزی
  • This was one of the most appalling acts of terror of recent times.
    این یکی از ترسناک‌ترین عمل‌های ترور اخیر بود.
act of somebody
کار کسی
  • The murder was the act of a psychopath.
    قتل کار یک روانی بود.
selfish act
عمل خودخواهانه
  • Suicide is the most selfish act you can do.
    خودکشی خودخواهانه‌ترین عملی است که می‌توانید انجام دهید.

6 قانون

  • 1.Only an act of Congress could rectify the situation.
    1. فقط یک قانون از کنگره می‌تواند این اوضاع را اصلاح کند.
the Civil Rights act
قانون حقوق مدنی
  • They passed the Civil Right act.
    آن‌ها قانون حقوق مدنی را تصویب کردند.

7 نقش تظاهر

مترادف و متضاد facade pretense
to put on an act
نقش بازی کردن
  • 1. He was putting on an act and laughing a lot.
    1. او داشت نقش بازی می‌کرد و زیاد می‌خندید.
  • 2. She seems very happy, but she’s just putting on an act.
    2. او به‌نظر بسیار خوشحال است، اما او فقط دارد نقش بازی می‌کند.
[اسم]

ACT

(advance corporation tax)
/eɪsiːˈtiː/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیش‌پرداخت مالیات شرکت

مترادف و متضاد advance corporation tax
  • 1.The company did not accept to pay the ACT.
    1. شرکت قبول نکرد که پیش‌پرداخت مالیات را بپردازد.
[اسم]

ACT

(American College Testing)
/eɪsiːtiː/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آزمون ای‌سی‌تی

توضیح برای واژه ACT
آزمون ای‌سی‌تی یکی از دو امتحان استاندارد برای ورود به دانشگاه در آمریکا است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان