1 . آبی 2 . محزون 3 . آبی
[صفت]

blue

/bluː/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bluer] [حالت عالی: bluest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آبی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آبی زاغ نیلگون
  • 1.She has big blue eyes.
    1. او چشم‌های آبی درشتی دارد.
dark/light/pale/bright blue
آبی تیره/روشن/کمرنگ/پررنگ
  • 1. a dark blue jacket
    1. ژاکت آبی تیره
  • 2. a light blue dress
    2. پیراهن آبی روشن
کاربرد صفت blue به معنای آبی
صفت blue به چیزهایی اطلاق می‌شود که رنگ آسمان یا آب دریا را داشته باشند. در انگلیسی blue مفهوم سرما هم می‌دهد. مثلا:
".Her hands were blue with cold" (دست‌های او از سرما آبی شده بود [کبود شده بود].)

2 محزون غمگین، افسرده

معادل ها در دیکشنری فارسی: افسرده‌خاطر دلتنگ افسرده
informal
مترادف و متضاد depressed sad
to feel blue
احساس افسردگی کردن [افسرده بودن]
  • I’m feeling a little blue today.
    امروز کمی افسرده هستم.
توضیحاتی در رابطه با blue
صفت blue در اینجا به مفهوم غم و افسردگی است و برای اشاره به افراد استفاده می‌شود. البته این کاربرد عامیانه و غیررسمی است. مثلا:
".He'd been feeling blue all week" (او تمام هفته غمگین بوده است.)
[اسم]

blue

/bluː/
غیرقابل شمارش

3 آبی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آبی
  • 1.She was dressed in blue.
    1. او (لباس) آبی به تن داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان