[اسم]

broker

/ˈbroʊkər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دلال کارگزار، واسطه

معادل ها در دیکشنری فارسی: دلال واسطه کارگزار
  • 1.an insurance broker
    1. کارگزار بیمه
[فعل]

to broker

/ˈbroʊkər/
فعل گذرا
[گذشته: brokered] [گذشته: brokered] [گذشته کامل: brokered]

2 مذاکره کردن حل و فصل کردن

  • 1.a peace plan brokered by the UN
    1. برنامه ی صلح مذاکره شده توسط سازمان ملل
  • 2.Efforts to broker a compromise solution failed.
    2. تلاش ها برای مذاکره کردن بر سر راه حل مصالحه ای به شکست انجامید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان