[صفت]

broken

/ˈbroʊ.kən/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکسته

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکسته منکسر مقطع گسیخته
مترادف و متضاد fragmented in pieces shattered smashed
to get broken
شکستن/شکسته شدن
  • How did this dish get broken?
    این ظرف چطور شکست؟
a broken leg/arm
پا/دست شکسته
  • Her little brother has a broken arm.
    برادر کوچکتر او دستش شکسته‌است.
a broken window/plate
پنجره/بشقاب و... شکسته
  • 1. Careful - there's broken glass on the floor.
    1. مراقب باش؛ روی زمین شیشه شکسته ریخته‌است.
  • 2. He attacked the man with a broken bottle.
    2. او با یک بطری شکسته به مرد حمله کرد.
a broken heart
قلب شکسته
  • I reckon she died of a broken heart.
    من فکر می‌کنم او به خاطر قلب شکسته مرد.

2 خراب ازکارافتاده

معادل ها در دیکشنری فارسی: خراب معیوب
مترادف و متضاد damaged faulty not working
to get broken
خراب شدن
  • Do you know how the phone got broken?
    می‌دانید تلفن چطور خراب شد؟
to be broken
ازکارافتادن
  • 1. My watch is broken.
    1. ساعت من ازکارافتاده‌است.
  • 2. The CD player’s broken again.
    2. دستگاه پخش سی‌دی دوباره خراب شده‌است.

3 (زبان دوم) دست‌وپاشکسته

  • 1.I managed to make myself understood in broken French.
    1. من توانستم دست‌وپاشکسته به فرانسه منظورم را برسانم.
to speak in broken English
به زبان انگلیسی دست‌وپاشکسته حرف زدن

4 درمانده (به علت دشواری یا بیماری) خسته و ناتوان، درهم‌شکسته

  • 1.He returned from the war a broken man.
    1. او وقتی از جنگ برگشت به شدت آدمی درهم‌شکسته بود.
  • 2.He was a broken man after the failure of his business.
    2. او بعد از شکستش در کسب و کار یک مرد خسته و درمانده شد.

5 به‌جدایی ختم‌شده پایان‌یافته

a broken marriage/engagement...
یک ازدواج/نامزدی و... پایان‌یافته
  • I've seen too much unhappiness caused by broken marriages.
    من ناراحتی بسیاری دیده‌ام که به خاطر ازدواج‌های پایان یافته ایجاد شده‌است.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان