1 . گرفتن 2 . رسیدن به (وسایل نقلیه) 3 . گرفتن (بیماری) 4 . مچ گرفتن 5 . دستگیر کردن 6 . گیر دادن 7 . فهمیدن 8 . تماشا کردن 9 . گرفتن (توپ در بیسبال و ...) 10 . چفت 11 . قضیه 12 . آدم ایده‌آل
[فعل]

to catch

/kætʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: caught] [گذشته: caught] [گذشته کامل: caught]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گرفتن

مترادف و متضاد get grab let go miss release
to catch something
چیزی را گرفتن
  • 1. I like the competition, because it's interesting to see who can catch the ball and who can't.
    1. من مسابقه را دوست دارم، چون جالب است که ببینیم چه کسی توپ را می گیرد و چه کسی نمی‌گیرد.
  • 2. They caught a fish in the river.
    2. آنها یک ماهی از آن رودخانه گرفتند.
  • 3. Try to catch the ball.
    3. سعی کن توپ را بگیری.
to catch hold of somebody/something
گرفتن کسی/چیزی
  • He caught hold of her arm.
    او بازویش را گرفت.
کاربرد catch به معنای گرفتن
فعل catch به معنای گرفتن به عمل متوقف کردن و گرفتن یک شی در حال حرکت مخصوصا با دست گفته می‌شود. مثلا:
"‘!Throw me over that towel, will you?’ ‘OK. Catch’" («آن حوله را پرت کن، باشه؟» «باشه. بگیر!»)
فعل catch در یک کاربرد مفهوم گرفتن قطرات مایع موقع افتادن دارد. مثلا:
".The roof was leaking and I had to use a bucket to catch the drips" (سقف داشت چکه می‌کرد و من مجبور شدم از یک سطل برای گرفتن قطرات آب استفاده کنم.)

2 رسیدن به (وسایل نقلیه) سوار شدن

مترادف و متضاد board get on get to make alight miss
to catch a train/bus/plane ...
رسیدن به قطار/اتوبوس/هواپیما و...
  • 1. He catches the 8:30 train into the city every morning.
    1. او هر روز صبح سوار قطار ساعت 8:30 می‌شود تا به شهر برود.
  • 2. I got there too late to catch the last bus home.
    2. برای رسیدن به آخرین اتوبوس به سمت خانه، خیلی دیر رسیدم.
کاربرد فعل catch به معنای رسیدن به [وسایل نقلیه]
فعل catch به معنای سر موقع رسیدن برای سوار شدن به اتوبوس، قطار، هواپیما و ... است. مثلا:
".We caught the 12:15 from Oxford" (ما سوار قطار 12:15 از آکسفورد شدیم.)
".I must go—I have a train to catch" (من باید بروم؛ باید به قطارم برسم.)

3 گرفتن (بیماری) (سرما) خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دچار شدن
مترادف و متضاد become infected with come down with get have escape shake off
to catch a disease/illness
بیماری گرفتن
  • 1. He caught the flu while we were on vacation.
    1. او وقتی در تعطیلات بودیم، آنفولانزا گرفت.
  • 2. He's caught a cold.
    2. او سرما خورده‌است.
کاربرد فعل catch به معنای بیماری گرفتن
فعل catch به معنای بیماری گرفتن اشاره به مبتلا شدن به یک بیماری دارد که به‌صورت "گرفتن" یا "خوردن" در فارسی به‌کار می‌رود. مثلا:
"to catch measles" (سرخک گرفتن)
"to catch a cold" (سرما خوردن)

4 مچ گرفتن گیر انداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به تله انداختن به دام انداختن
to catch somebody doing something
مچ کسی را هنگام انجام کاری گرفتن
  • 1. Jack caught her reading his old love letters.
    1. "جک" مچ او را هنگام خواندن نامه‌های عاشقانه قدیمی‌اش گرفت.
  • 2. She was caught cheating on the exam.
    2. او هنگام تقلب کردن در امتحان گیر افتاد [مچش گرفته شد].
to catch somebody in the act
مچ کسی را هنگام عملی گرفتن
  • Thieves who were caught in the act are now in prison.
    دزدانی که هنگام ارتکاب جرم دستگیر شده بودند، الان در زندان هستند.
to catch somebody at it
کسی را حین ارتکاب جرم دستگیر کردن
  • Mark walked in and caught them at it.
    مارک وارد شد و آنها را حین ارتکاب جرم دید.

5 دستگیر کردن

مترادف و متضاد apprehend arrest
to catch somebody
دستگیر کردن کسی
  • 1. The police say they are doing all they can to catch the culprits.
    1. پلیس می‌گوید که برای دستگیر کردن مجرمان دارد هر کاری که می‌تواند انجام می‌دهد.
  • 2. These terrorists must be caught.
    2. این تروریست‌ها باید دستگیر شوند.

6 گیر دادن گیر کردن

to catch in/on something
لای چیزی/بین چیزی گیر کردن
  • 1. Be careful your dress doesn't catch on that knob.
    1. مواظب باش لباست به آن دستگیره گیر نکند.
  • 2. I caught my coat in the car door.
    2. کتم را مابین [لای] در اتومبیل گیر دادم.

7 فهمیدن شنیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ملتفت شدن
مترادف و متضاد hear understand
to catch something
چیزی را فهمیدن/شنیدن
  • 1. I couldn't catch what he said, with all the other noise going on.
    1. من به خاطر آن همه سر و صدا، نتوانستم حرفی که را زد بشنوم.
  • 2. I didn't catch that.
    2. آن را نشنیدم.

8 تماشا کردن گوش دادن، دیدن

مترادف و متضاد see watch
to catch something
چیزی تماشا کردن/دیدن
  • 1. Did you catch the last night's episode?
    1. آیا قسمت دیشب را دیدی؟
  • 2. I have some free time tonight so I think I'll catch a movie.
    2. امشب کمی وقت آزاد دارم بنابراین فکر کنم یک فیلم تماشا کنم.
[اسم]

catch

/kætʃ/
قابل شمارش

9 گرفتن (توپ در بیسبال و ...) دریافت

  • 1.That was a great catch!
    1. چقدر عالی (آن توپ را) گرفتی!
to make a catch
گرفتن/دریافت کردن توپ
  • The player made an impressive catch.
    آن بازیکن دریافت شگفت‌انگیزی انجام داد.

10 چفت

مترادف و متضاد clasp latch lock
  • 1.I can’t wear this necklace, the catch is broken.
    1. نمی‌توانم این گردنبند را بپوشم [بیندازم]، چفت آن شکسته است.
the catch on/for something
چفت چیزی
  • 1. I can’t open the catch on this bracelet.
    1. من نمی‌توانم چفت این دستبند را باز کنم.
  • 2. We need safety catches for the windows.
    2. به چفت‌های ایمنی برای پنجره‌ها نیاز داریم.
a catch on the door
چفت (روی) در
  • The catch on the door is broken.
    چفت روی در شکسته‌است.

11 قضیه مشکل (نهفته)

  • 1.That sounds too easy. What’s the catch?
    1. به نظر خیلی آسان است. قضیه چیه [مشکل آن چیست]؟
  • 2.There's a catch in it somewhere.
    2. یک جایی در آن مشکلی وجود دارد.
توضیحاتی در رابطه با catch
catch در اینجا اشاره دارد به دشواری یا مشکلی نهفته در چیزی که به نظر بسیار خوب می‌آید و در ظاهر هیچ مشکلی ندارد.

12 آدم ایده‌آل آدم باصلاحیت

  • 1.He's a good catch.
    1. او آدم ایده‌آل خوبی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان