خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مشتری
[اسم]
client
/ˈklaɪənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مشتری
موکل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
موکل
مشتری
مترادف و متضاد
buyer
customer
purchaser
1.If this restaurant doesn't improve its service, all its clients will vanish.
1. اگر این رستوران سرویسدهیاش را بهبود نبخشد، تمام مشتریانش ناپدید خواهند شد.
2.My uncle tried to get General Motors to be a client of his company.
2. عمویم سعی کرد (شرکت) "جنرال موتورز" را یکی از مشتریان شرکتش بکند.
a major/important/potential client
مشتری اصلی/مهم/بالقوه
This is an important client and we do not want to lose her.
ایشان یک مشتری مهم هستند و ما نمیخواهیم او را از دست دهیم.
to advise a client
به موکل نصیحت کردن
The lawyer advised her client that she could predict the outcome of his trial.
وکیل به موکلش نصیحت کرد که میتواند نتیجه دادگاه را پیشبینی کند.
act for/on behalf of a client
برای/در ازای موکل عمل کردن
The lawyer will write confirming that he agrees to act for his client.
وکیل خواهد نوشت که تایید میکند موافق است در ازای [به نمایندگی از] موکل خود عمل کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
click beetle
click
clever
clerking
clerk
cliff
climate
climate change
climate crisis
climb
کلمات نزدیک
clickstream
clickjacking
clicker
click-through
click
clientele
cliff
cliffhanger
clifford
clifton
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان