خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جرم
2 . گناه
[اسم]
crime
/kraɪm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جرم
جنایت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بزه
جرم
جنایت
مترادف و متضاد
illegal act
misdeed
misdemeanour
offence
to commit (a) crime
مرتکب جرم شدن
Have you committed any crime in your entire life?
در کل دوران زندگیات جرمی مرتکب شدهای؟
to carry out a crime
جرم را انجام دادن
The boy admitted that he’d carried out the crime.
پسر اعتراف کرد که او جرم را انجام داده است.
to report a crime
جرم گزارش دادن
I immediately telephoned the police to report the crime.
من بلافاصله به پلیس تلفن کردم تا جرم را گزارش دهم.
an increase in the crime rate
افزایشی در میزان [نرخ] جنایت
2
گناه
عمل غیراخلاقی
مترادف و متضاد
immoral act
sin
1.It's a crime to waste so much money.
1. پول هدر دادن به میزان زیاد، گناه است.
[عبارات مرتبط]
crime movie
1. فیلم جنایی
crime scene
2. صحنه جرم
crime wave
3. موج جرم و جنایت
crime prevention
4. پیشگیری از جرم و جنایت
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
cricketer
cricket
crib
crewman
crewet
criminal
criminal conversation
criminal offence
criminal offense
criminally
کلمات نزدیک
crim
crikey
cricketing
cricketer
cricket
crime movie
crime prevention
crime scene
crime wave
criminal
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان