1 . خشکسالی
[اسم]

drought

/draʊt/
قابل شمارش
[جمع: droughts]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خشکسالی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌آبی خشکسالی
مترادف و متضاد dry spell lack of rain
  • 1.As the drought wore on, people began to grumble against those who had squandered water when it was more plentiful.
    1. زمانی که خشکسالی ادامه یافت، مردم شروع به اعتراض به افرادی کردند که در زمان وفور، آب را هدر داده بودند.
  • 2.Because of the drought, some farmers began to migrate to more fertile regions.
    2. به خاطر خشکسالی، بعضی از کشاورزان به مناطق حاصلخیزتر مهاجرت کردند.
  • 3.In time of drought, the crops become scorched.
    3. محصولات در دوران خشکسالی می‌سوزند [خشک می‌شوند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان