خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بنیادی
[صفت]
fundamental
/ˌfʌndəˈmɛntəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more fundamental]
[حالت عالی: most fundamental]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بنیادی
ابتدایی، اساسی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اساسی
بنیادی
ریشهای
مترادف و متضاد
basic
important
1.The government promised fundamental changes in the school registration process.
1. دولت تغییرات اساسی در زمینه پروسه ثبت نام مدارس قول داد.
2.There is a fundamental difference between the two points of view.
2. تغییری اساسی بین این دو نقطهنظر وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fundament
fund
functional
function
fun
funeral
funfair
fungi
fungus
fungus kingdom
کلمات نزدیک
fund-raising
fund
functions
functionality
functional
fundamental force
fundamentalism
fundamentalist
fundamentally
fundamentals
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان