1 . توجیه کردن
[فعل]

to justify

/ˈʤʌstəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: justified] [گذشته: justified] [گذشته کامل: justified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توجیه کردن دلیل موجه آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: توجیه کردن
  • 1.It was the only thing that I could do, I don't have to justify myself to anyone.
    1. آن تنها کاری بود که می‌توانستم انجام دهم، نیازی نیست خودم را برای کسی توجیه کنم.
  • 2.Nothing can justify that kind of behavior.
    2. هیچ چیز نمی‌تواند آنگونه رفتار را توجیه کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان