[اسم]

justification

/ˌʤʌstəfəˈkeɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توجیه

معادل ها در دیکشنری فارسی: توجیه
  • 1.There’s no justification for firing him.
    1. اخراج کردن او، هیچ توجیهی ندارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان