[اسم]

justice

/ˈʤʌstəs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عدالت

معادل ها در دیکشنری فارسی: داد عدالت عدل
مترادف و متضاد equity fairness justness injustice
  • 1.Daniel Webster abandoned any hope for justice once he saw the jury.
    1. "دنیل وبستر" وقتی هیئت‌منصفه را دید، تمام امیدش به عدالت را از دست داد.
  • 2.Our pledge to the flag refers to "liberty and justice for all."
    2. سوگند ما در برابر پرچم اشاره به "آزادی و عدالت برای همه" دارد.
  • 3.The warden acknowledged that justice had not been served in my case.
    3. زندانبان تأیید کرد که در مورد من عدالت رعایت نشده‌است.

2 دادگستری جزا، قضایی

مترادف و متضاد administration of the law judicial proceedings
to bring to justice
به جزای اعمال رساندن
the Department of Justice
وزارت دادگستری
the justice system
نظام قضایی

3 قاضی

معادل ها در دیکشنری فارسی: دادرس
مترادف و متضاد judge Law Lord magistrate
a Supreme Court justice
یک قاضی دادگاه [دیوان] عالی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان