[اسم]

mirror

/ˈmɪrər/
قابل شمارش

1 آینه

معادل ها در دیکشنری فارسی: آیینه مرآت
مترادف و متضاد looking glass reflector
  • 1.She was looking at her reflection in the mirror.
    1. او داشت به تصویر خود در آینه نگاه می‌کرد.
[فعل]

to mirror

/ˈmɪrər/
فعل گذرا
[گذشته: mirrored] [گذشته: mirrored] [گذشته کامل: mirrored]

2 منعکس کردن بازتاب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منعکس کردن
  • 1.The results of the study mirror public opinion.
    1. نتایج تحقیق نظر عموم را بازتاب می دهد.
  • 2.The strength of the economy is mirrored in the standard of living of the people.
    2. قدرت اقتصادی در سطح استاندارد زندگی انسان ها منعکس می شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان