1 . ماهیچه
[اسم]

muscle

/ˈmʌsl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ماهیچه عضله

معادل ها در دیکشنری فارسی: عضله ماهیچه
  • 1.She tried to relax her tense muscles.
    1. او سعی کرد ماهیچه‌های خشک‌شده‌اش را باز کند.
  • 2.This exercise will work the muscles of the lower back.
    2. این تمرین ماهیچه‌های کمر به پایین را ورزش می‌دهد.
facial muscles
عضلات صورت
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان