[اسم]

patient

/ˈpeɪʃənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مریض بیمار

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیمار مریض
مترادف و متضاد case sick person
  • 1.Jim is my patient.
    1. "جیم" بیمار من است.
  • 2.Many patients in the hospital were more ill than she was.
    2. بیماران بسیاری در بیمارستان بیمارتر از او بودند.
  • 3.The patient was discharged after eight days.
    3. بیمار بعد از هشت روز مرخص شد.
  • 4.This examination should be done when the patient is admitted to hospital.
    4. این معاینه باید بعد از پذیرش بیمار در بیمارستان انجام شود.
a cancer/AIDS ... patient
بیمار سرطانی/ایدزی و...
  • One in three cancer patients suffers no pain at all.
    یک نفر از سه بیمار سرطانی اصلاً هیچ دردی احساس نمی‌کند.
a mental/psychiatric patient
بیمار روانی
  • The drug was used in the past to treat mental patients.
    این دارو در گذشته برای درمان بیماران روانی استفاده می‌شد.
to treat a patient
بیماری را درمان کردن
  • Patients are treated in terms of priority.
    بیماران بر اساس اولویت درمان می‌شوند.
to examine a patient
بیماری را معاینه کردن
  • Can you please wait outside while the physician examines the patient?
    می‌شود لطفاً وقتی که پزشک دارد بیمار را معاینه می‌کند، بیرون منتظر بمانید؟
[صفت]

patient

/ˈpeɪʃənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more patient] [حالت عالی: most patient]

2 صبور شکیبا

معادل ها در دیکشنری فارسی: باحوصله بردبار شکیبا صابر صبور
مترادف و متضاد forbearing tolerant impatient
to be patient (with somebody/something)
با کسی/چیزی صبور بودن
  • 1. Be patient with her - she's very young.
    1. با او صبور باش؛ او خیلی جوان [کم‌سن‌وسال] است.
  • 2. She's very patient with young children.
    2. او خیلی با بچه‌های کم‌سن‌وسال صبور است.
  • 3. You'll just have to be patient and wait till I'm finished.
    3. تو فقط باید صبور باشی و صبر کنی تا من تمام کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان