خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیانو
[اسم]
piano
/piːˈæn.oʊ/
قابل شمارش
[جمع: pianos]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیانو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیانو
1.I play the piano.
1. من پیانو مینوازم.
2.We're buying a new piano.
2. ما قرار است یک پیانوی جدید بخریم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pianist
physique
physiotherapist
physiognomy
physics
piano accordion
piano player
pianoforte
piazza
pica
کلمات نزدیک
pianist
pia mater
pi
physique
physiotherapy
piazza
pibroch
pic
picante
picaresque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان