1 . سم 2 . مسموم کردن
[اسم]

poison

/ˈpɔɪ.zən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سم

معادل ها در دیکشنری فارسی: زهر سم
  • 1.Someone had put poison in her drink.
    1. کسی در نوشیدنی او سم ریخته بود.
[فعل]

to poison

/ˈpɔɪ.zən/
فعل گذرا
[گذشته: poisoned] [گذشته: poisoned] [گذشته کامل: poisoned]

2 مسموم کردن سمی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زهر دادن سم دادن مسموم کردن
  • 1.He tried to poison his wife.
    1. او سعی کرد زنش را مسموم کند.
  • 2.They poisoned the city's water supply.
    2. آنها منبع آب شهری را سمی کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان