[فعل]

to rifle

/ˈraɪfl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rifled] [گذشته: rifled] [گذشته کامل: rifled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زیر و رو کردن بهم ریختن

  • 1.She rifled through her clothes for something suitable to wear.
    1. او لباس هایش را زیر و رو کرد تا چیز مناسبی برای پوشیدن پیدا کند.
[اسم]

rifle

/ˈraɪfl/
قابل شمارش

2 تفنگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: تفنگ
  • 1.a hunting rifle
    1. یک تفنگ شکاری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان