1 . فیلمبرداری کردن 2 . شلیک کردن 3 . شوت کردن (فوتبال و...) 4 . با سرعت حرکت کردن 5 . امتیاز گرفتن (گلف) 6 . جوانه (گیاه) 7 . اوف 8 . بگو
[فعل]

to shoot

/ʃuːt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: shot] [گذشته: shot] [گذشته کامل: shot]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فیلمبرداری کردن فیلم گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فیلمبرداری کردن
مترادف و متضاد film photograph
  • 1.Cameras ready? OK, shoot!
    1. دوربین‌ها آماده است؟ بسیار خوب، فیلمبرداری کنید!
to shoot a movie ...
فیلم و... فیلمبرداری کردن
  • 1. The movie was shot in black and white.
    1. فیلم به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده بود.
  • 2. Where was the movie shot?
    2. فیلم کجا فیلمبرداری شده بود؟

2 شلیک کردن تیراندازی کردن

مترادف و متضاد discharge fire
  • 1.If he's not armed, don't shoot.
    1. اگر او مسلح نیست، شلیک نکن.
to shoot somebody/something
به کسی/چیزی شلیک کردن
  • He shot himself during a fit of depression.
    او در یک حمله افسردگی به خودش شلیک کرد.
to shoot (something) at somebody/something
(چیزی) به سمت کسی/چیزی شلیک کردن
  • The kids were shooting arrows at a target.
    بچه‌ها داشتند تیرهایی به هدف شلیک می‌کردند.
to shoot something (from something)
چیزی تیراندازی کردن (از چیزی)
  • He shot an arrow from his bow.
    او از کمانش تیری تیراندازی کرد.

3 شوت کردن (فوتبال و...) ضربه زدن، پرتاب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شوت کردن
مترادف و متضاد hit kick
  • 1.He shot from the middle of the court and still managed to score.
    1. او از وسط زمین شوت کرد، ولی با این حال توانست گل بزند.
to shoot at something
به چیزی شوت زدن
to shoot something
چیزی را شوت زدن

4 با سرعت حرکت کردن

مترادف و متضاد hasten hurry race speed amble stroll
to shoot + adv./prep.
به سرعت حرکت کردن
  • The car shot past us at 75 miles per hour.
    ماشین با 75 مایل بر ساعت با سرعت از کنار ما گذشت.

5 امتیاز گرفتن (گلف)

[اسم]

shoot

/ʃuːt/
قابل شمارش

6 جوانه (گیاه)

مترادف و متضاد bud sprout
  • 1.The first shoots appear in spring.
    1. اولین جوانه‌ها در بهار ظاهر می‌شوند.
[حرف ندا]

shoot

/ʃuːt/

7 اوف اَه، لعنتی!

  • 1.Shoot! I've forgotten my book!
    1. اوف! کتابم را فراموش کردم!

8 بگو

  • 1.You want to tell me something? OK, shoot!
    1. می‌خواستی چیزی به من بگویی؟ باشه، بگو!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان