[صفت]

steady

/ˈstedi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: steadier] [حالت عالی: steadiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ثابت پیوسته، مداوم

معادل ها در دیکشنری فارسی: استوار تزلزل‌ناپذیر ثابت
مترادف و متضاد constant
  • 1.Progress has been slow but steady.
    1. پیشرفت، آهسته اما پیوسته بوده‌است.
five years of steady economic growth
پنج سال رشد ثابت اقتصادی
[فعل]

to steady

/ˈstedi/
فعل ناگذر
[گذشته: steadied] [گذشته: steadied] [گذشته کامل: steadied]

2 ثابت ایستادن

  • 1.The lift rocked slightly, steadied, and the doors opened.
    1. آسانسور کمی تکان خورد، (ثابت) ایستاد و درها باز شدند.

3 یکنواخت شدن

  • 1.Her heartbeat steadied.
    1. ضربان قلب او یکنواخت [منظم] شد.

4 آرام کردن کنترل کردن (احساسات و لرزش صدا)

  • 1.She breathed in to steady herself.
    1. او نفس (عمیق) کشید تا خودش را آرام کند.

5 ثابت نگه داشتن

  • 1.Two men were steadying the ladder.
    1. دو مرد نردبان را ثابت نگه داشته بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان