1 . غیرقابل توجیه
[صفت]

unwarranted

/ənˈwɔrəntɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more unwarranted] [حالت عالی: most unwarranted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غیرقابل توجیه بی جا

معادل ها در دیکشنری فارسی: غیرمجاز
مترادف و متضاد unjustified warranted
  • 1.His negative reaction was unwarranted.
    1. عکس العمل منفی او بی جا بود.
  • 2.The motorist felt that the ticket for the infraction was unwarranted.
    2. موتوریست احساس کرد که جریمه به خاطر تخلف غیرقابل توجیه بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان