خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تقویم
[اسم]
el calendario
/kˌalɛndˈaɾjo/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: calendarios]
1
تقویم
1.Mi banco me regaló un calendario de pared con un paisaje diferente para cada mes.
1. بانک من یک تقویم دیواری به من هدیه داد که برای هر هفته یک منظره متفاوت دارد.
کلمات نزدیک
reloj
mesa
silla
jabón en polvo
pinza de ropa
cuadro
alfombra
sofá
toma de corriente
mesa de centro
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان