خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سروان
[اسم]
el comisario
/kˌomisˈaɾjo/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: comisarios]
[مونث: comisaria]
1
سروان
1.El comisario pidió una mayor colaboración de la policía nacional en el caso.
1. سروان همکاری بیشتری از پلیس ملی برای آن پرونده خواست.
کلمات نزدیک
radiofónico
emisor
accesible
componente
limitación
huella
víctima
agente de policía
patas arriba
inspector
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان