خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فاز
[اسم]
la fase
/fˈase/
قابل شمارش
مونث
[جمع: fases]
1
فاز
مرحله
1.Afortunadamente le detectaron la enfermedad en una fase temprana.
1. خوشبختانه بیماری وی در مرحله اولیه تشخیص داده شد.
کلمات نزدیک
metraje
preparativo
película de ciencia ficción
película de aventuras
negativo
actuar
manipular
finalizado
ordenación
retocar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان