خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فیزیوتراپی
[اسم]
la fisioterapia
/fˌisjotɛɾˈapja/
غیرقابل شمارش
مونث
1
فیزیوتراپی
1.Katrina necesitó tres meses de fisioterapia después de su accidente.
1. "کاترینا" پس از تصادف به سه ماه فیزیوتراپی نیاز داشت.
کلمات نزدیک
acupuntura
meditación
masaje
oncología
patología
hipnosis
homeopatía
aromaterapia
terapia de grupo
psicoterapia
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان