خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکستن
[فعل]
fracturarse
/fɾˌaktuɾˈaɾ/
فعل بازتابی
[گذشته: me fracturé]
[حال: me fracturo]
[گذشته: me fracturé]
[گذشته کامل: fracturado]
صرف فعل
1
شکستن
ترک خوردن، ترک برداشتن
1.Me fracturé el brazo jugando al rugby.
1. وقتی که راگبی بازی میکردم، بازویم شکست.
کلمات نزدیک
suavizante
fijador
anticaspa
salud
limpieza
torcer
esguince
inmóvil
tener una salud de hierro
dar puntos
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان