1 . ایستادن 2 . بیدار شدن 3 . بلند کردن 4 . برداشتن 5 . لغو کردن 6 . تأسیس کردن 7 . ساختن 8 . خراب کردن 9 . جمع کردن 10 . پاک کردن (کوبا، مکزیک و ونزوئلا) 11 . قیام کردن 12 . کنده شدن
[فعل]

levantarse

/lˌeβantˈaɾse/
فعل بازتابی
[گذشته: me levanté] [حال: me levanto] [گذشته: me levanté] [گذشته کامل: levantado]

1 ایستادن بلند شدن

  • 1.Levántate que el suelo no está limpio.
    1. بلند شو که کف زمین تمیز نیست.

2 بیدار شدن بلند شدن

  • 1.¿A qué hora te levantaste hoy?
    1. امروز ساعت چند بیدار شدی؟

3 بلند کردن بالا آوردن (levantar)

  • 1.Levanta la mano si quieres ir al parque.
    1. اگر می‌خواهی به پارک بروی، دستت را بلند کن.
  • 2.No es capaz de levantar la maleta.
    2. او نمی‌تواند چمدان را بلند کند.

4 برداشتن بلند کردن (levantar)

  • 1.Se inclinó para levantar la silla del suelo.
    1. او خم شد تا صندلی را از روی زمین بردارد.

5 لغو کردن فسخ کردن، برداشتن (levantar)

  • 1.El tribunal debe levantar la orden de detención.
    1. دادگاه باید دستور بازداشت را لغو کند.

6 تأسیس کردن بنا نهادن (levantar)

  • 1.Mi abuelo levantó su compañía en 1939.
    1. پدربزرگم شرکتش را در سال 1939 تأسیس کرد.

7 ساختن (levantar)

  • 1.La torre del reloj se levantó en 1836.
    1. برج ساعت در سال 1836 ساخته شد.

8 خراب کردن جمع کردن (levantar)

  • 1.Levantaron el laboratorio para dejar sitio a la nueva escuela.
    1. آزمایشگاه را خراب کردند تا برای مدرسه جدید جا باز شود.

9 جمع کردن (levantar)

  • 1.Levanta tus cosas de la mesa.
    1. وسایلت را از روی میز جمع کن.

10 پاک کردن (کوبا، مکزیک و ونزوئلا) از بین بردن (levantar)

  • 1.¿Qué se puede hacer para levantar una mancha de vino?
    1. برای از بین بردن لکه شراب چه‌کار می‌شود انجام داد؟

11 قیام کردن

  • 1.Caín se levantó contra Abel y lo mató.
    1. "کائین" علیه "آبل" قیام کرد و او را کشت.

12 کنده شدن بلند شدن

  • 1.Tenía el cuerpo quemado y se le levantaba la piel al tocarla.
    1. بدنش سوخته بود و وقتی که به آن دست می‌زدی، پوستش کنده می‌شد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان