خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درک کردن
2 . گرفتن
[فعل]
percibir
/pˌɛɾθiβˈiɾ/
فعل گذرا
[گذشته: percibí]
[حال: percibo]
[گذشته: percibí]
[گذشته کامل: percibido]
صرف فعل
1
درک کردن
مشاهده کردن، پی بردن
1.Susan percibió que su esposo le estaba escondiendo algo.
1. "سوزان" پی برد که شوهرش داشت چیزی را از او مخفی میکرد.
2
گرفتن
دریافت کردن
1.Aunque vivo en México, percibo mi salario en dólares.
1. با اینکه در مکزیک زندگی میکنم، حقوقم را به دلار دریافت میکنم.
کلمات نزدیک
audición
visión
visual
sensibilidad
sensación
papila gustativa
receptor
paladar
faringe
olor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان