1 . پایین آوردن (پرده، شیشه و...) 2 . کم کردن 3 . پایین آمدن 4 . خم شدن 5 . به پایین انداختن (سر، دست و...) 6 . افت کردن
[فعل]

baisser

/bese/
فعل گذرا
[گذشته کامل: baissé] [حالت وصفی: baissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 پایین آوردن (پرده، شیشه و...)

مترادف و متضاد lever
baisser quelque chose
چیزی را پایین آوردن
  • 1. Baissez le store s'il vous plaît !
    1. لطفاً پرده را پایین بیاورید.
  • 2. Je peux baisser la vitre de la voiture ?
    2. می‌توانم شیشه ماشین را پایین بیاورم؟

2 کم کردن کاهش دادن، پایین آوردن

مترادف و متضاد diminuer
baisser quelque chose
چیزی را کم کردن
  • 1. Comme peut-on baisser le nombre d'accidents ?
    1. چگونه می‌توانیم میزان تصادفات (رانندگی) را کاهش دهیم؟
  • 2. Il fait très chaud, tu peux baisser le chauffage ?
    2. (هوا) خیلی گرم است، می‌توانی شوفاژ را کم کنی؟
  • 3. Le Président n'est pas capable de baisser les prix.
    3. رئیس‌جمهور قادر نیست قیمت‌ها را پایین بیاورد.
Baisse ta voix !
صدات رو پایین بیار! [کم کن.]

3 پایین آمدن کاهش یافتن، کم شدن

مترادف و متضاد décroître
la température/le niveau de la rivière/le prix... baisser
دما/سطح رودخانه/قیمت... کاهش یافتن
  • 1. La température baisse.
    1. درجه حرارت کم می‌شود.
  • 2. Le niveau de la rivière a baissé de 30 centimètre.
    2. سطح آب رودخانه تا 30 سانتی‌متر کاهش یافت.
  • 3. Le prix des CD a baissé.
    3. قیمت سی‌دی‌ها پایین آمده‌است.

4 خم شدن دولا شدن (se baisser)

مترادف و متضاد se pencher
se baisser pour/de...
دولا شدن برای/تا...
  • 1. Elle s'est baissée pour pouvoir passer sous la branche.
    1. او خم شد تا بتواند از زیر شاخه رد شود.
  • 2. Je me baisse pour soulager la colique.
    2. دولا می‌شوم تا قولنجم را آرام کنم.

5 به پایین انداختن (سر، دست و...) خم کردن

مترادف و متضاد incliner
baisser la tête/les bras...
سر/دستان... را خم کردن [به پایین انداختن]
  • 1. Baisse ta tête et ne dis rien.
    1. سرت را پایین بینداز و هیچ نگو.
  • 2. Il a baissé les yeux, il avait du honte.
    2. چشمانش را پایین انداخت [سرش را پایین انداخت] چون خجالت می‌کشید.

6 افت کردن بدتر شدن

مترادف و متضاد décliner faiblir s'améliorer
le malade/la vue.... baisser
حال بیمار/بینایی... افت کردن
  • 1. Il a baissé dans mon estime.
    1. به‌نظرم او افت کرده‌است.
  • 2. Le malade baisse.
    2. حال بیمار بدتر شده‌‌است.
  • 3. Sa vue baisse.
    3. بینایی‌اش افت کرده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان