خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پایین آوردن (پرده، شیشه و...)
2 . کم کردن
3 . پایین آمدن
4 . خم شدن
5 . به پایین انداختن (سر، دست و...)
6 . افت کردن
[فعل]
baisser
/bese/
فعل گذرا
[گذشته کامل: baissé]
[حالت وصفی: baissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پایین آوردن (پرده، شیشه و...)
مترادف و متضاد
lever
baisser quelque chose
چیزی را پایین آوردن
1. Baissez le store s'il vous plaît !
1. لطفاً پرده را پایین بیاورید.
2. Je peux baisser la vitre de la voiture ?
2. میتوانم شیشه ماشین را پایین بیاورم؟
2
کم کردن
کاهش دادن، پایین آوردن
مترادف و متضاد
diminuer
baisser quelque chose
چیزی را کم کردن
1. Comme peut-on baisser le nombre d'accidents ?
1. چگونه میتوانیم میزان تصادفات (رانندگی) را کاهش دهیم؟
2. Il fait très chaud, tu peux baisser le chauffage ?
2. (هوا) خیلی گرم است، میتوانی شوفاژ را کم کنی؟
3. Le Président n'est pas capable de baisser les prix.
3. رئیسجمهور قادر نیست قیمتها را پایین بیاورد.
Baisse ta voix !
صدات رو پایین بیار! [کم کن.]
3
پایین آمدن
کاهش یافتن، کم شدن
مترادف و متضاد
décroître
la température/le niveau de la rivière/le prix... baisser
دما/سطح رودخانه/قیمت... کاهش یافتن
1. La température baisse.
1. درجه حرارت کم میشود.
2. Le niveau de la rivière a baissé de 30 centimètre.
2. سطح آب رودخانه تا 30 سانتیمتر کاهش یافت.
3. Le prix des CD a baissé.
3. قیمت سیدیها پایین آمدهاست.
4
خم شدن
دولا شدن
(se baisser)
مترادف و متضاد
se pencher
se baisser pour/de...
دولا شدن برای/تا...
1. Elle s'est baissée pour pouvoir passer sous la branche.
1. او خم شد تا بتواند از زیر شاخه رد شود.
2. Je me baisse pour soulager la colique.
2. دولا میشوم تا قولنجم را آرام کنم.
5
به پایین انداختن (سر، دست و...)
خم کردن
مترادف و متضاد
incliner
baisser la tête/les bras...
سر/دستان... را خم کردن [به پایین انداختن]
1. Baisse ta tête et ne dis rien.
1. سرت را پایین بینداز و هیچ نگو.
2. Il a baissé les yeux, il avait du honte.
2. چشمانش را پایین انداخت [سرش را پایین انداخت] چون خجالت میکشید.
6
افت کردن
بدتر شدن
مترادف و متضاد
décliner
faiblir
s'améliorer
le malade/la vue.... baisser
حال بیمار/بینایی... افت کردن
1. Il a baissé dans mon estime.
1. بهنظرم او افت کردهاست.
2. Le malade baisse.
2. حال بیمار بدتر شدهاست.
3. Sa vue baisse.
3. بیناییاش افت کردهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
baisse
baiser
bain moussant
bain de soleil
bain de jouvence
baissier
bajoue
bal
balade
balader
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان