خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صورت غذا
2 . نقشه (جغرافیا)
3 . ورق
4 . کارت
[اسم]
la carte
/kaʀt/
قابل شمارش
مونث
[جمع: cartes]
1
صورت غذا
منو غذا
1.Le serveur présente la carte des desserts.
1. پیشخدمت، منوی دسر را نشان میدهد.
à la carte
در منو
Vous pouvez choisir entre un plat à la carte ou des plats de saison.
میتوانید یا یک غذای موجود در منو را انتخاب کنید یا یکی از غذاهای فصلی را.
2
نقشه (جغرافیا)
مترادف و متضاد
plan
1.Cette carte est très ancienne.
1. این نقشه خیلی قدیمی است.
une carte de France/d'une île...
نقشه فرانسه/یک جزیره...
1. Le professeur de géographie accroche une carte de l'Europe sur un mur de la classe.
1. استاد جغرافیا نقشه اروپا را روی یکی از دیوارهای کلاس آویزان میکند.
2. Les randonneurs se dirigent à l'aide d'une carte de la forêt.
2. گردشگران به کمک نقشه جنگل راهشان را پیدا میکنند.
3. Vous avez la carte de cette île ?
3. نقشه این جزیره را دارید؟
3
ورق
پاسور
jouer aux cartes
ورق بازی کردن
Ils aiment jouer aux cartes.
آنها ورقبازی را دوست دارند.
faire un tour de cartes
ورقها را بر زدن
Le magicien fait un tour de cartes.
جادوگر ورقها را بر میزند.
4
کارت
une carte d’abonnement/d’étudiant/de membre/postale/bancaire...
کارت اشتراک/دانشجویی/عضویت/پستال/بانکی...
1. Ce commerçant propose une carte de fidélité à ses bons clients.
1. این فروشنده، کارت تخفیف به مشتریان خوبش میدهد.
2. N'oubliez pas votre carte d'identité.
2. کارت ملیتان را فراموش نکنید.
تصاویر
کلمات نزدیک
cartable
carrément
carré
carrure
carrousel
carte bancaire
carte blanche
carte bleue
carte d'identité
carte d'étudiant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان