خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رویدادشماری
2 . ترتیب زمانی
[اسم]
la chronologie
/kʀɔnɔlɔʒi/
قابل شمارش
مونث
1
رویدادشماری
گاهشماری وقایع
1.Il étudie la chronologie de l'histoire de France.
1. او گاهشماری وقایع تاریخ فرانسه را مطالعه میکند.
2.La chronologie montre les dates les plus importantes.
2. رویدادشماری مهمترین تاریخها را نشان میدهد.
2
ترتیب زمانی
1.La chronologie d'une affaire judiciaire.
1. ترتیب زمانی کاری قضایی
تصاویر
کلمات نزدیک
chrono
chroniqueur
chronique
chromosome
chrome
chronologique
chronomètre
chronométrer
chrysalide
chrysanthème
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان