خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . روشن
2 . صاف (آسمان)
3 . زلال
4 . واضح
5 . رقیق
6 . واضح
7 . روشنایی
[صفت]
clair
/klɛʀ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: claire]
[جمع مونث: claires]
[جمع مذکر: clair]
1
روشن
رنگ روشن
مترادف و متضاد
blanc
éclatant
lumineux
vif
vert/bleu/chambre/un peau... clair(e)
سبز/آبی/اتاق/پوست... روشن
1. C’est une pièce très claire.
1. این اتاقی روشن است.
2. Je sélectionne une couleur claire.
2. من رنگی روشن انتخاب میکنم.
3. Les murs doivent être de couleur claire.
3. دیوارها باید به رنگ روشن باشند.
2
صاف (آسمان)
آفتابی
مترادف و متضاد
dégagé
le ciel clair
آسمان آفتابی
Regarde ce ciel clair !
به این آسمان صاف نگاه کن.
3
زلال
شفاف (آب)
مترادف و متضاد
dégagé
distinct
limpide
pur
transparent
sourd
troublé
eau/son... clair(e)
آب/صدای... زلال
1. Il a une voix claire.
1. او صدای زلالی دارد.
2. L'eau des torrents de montagne est claire.
2. آب مسیل کوهستانی، زلال است.
3. Rincez à l'eau claire !
3. با آب زلال آبکشی کنید. [زیر شیر آب، آبکشی کنید.]
4
واضح
مترادف و متضاد
compréhensible
explicite
intelligible
ambigu
confus
explication/raisons ...clair(es)
توضیح/دلیل... واضح
Une explication parfaitement claire, ça suffit.
توضیحی کاملاً واضح، کافی است.
Il est clair que...
واضح است که...
1. Il est clair que le prix des fruits va augmenter.
1. واضح است که قیمت میوه بالا خواهد رفت.
2. Il est claire que tu a approfondi ta connaissance langagières.
2. واضح است که دانش زبانیات را بالا بردی.
C'est clair comme le jour.
مثل روز روشن است. [خیلی واضح است.]
5
رقیق
آبکی
مترادف و متضاد
aérer
fluide
consistant
dense
épais
une sauce/soupe... claire
سسی/سوپی... آبکی
1. Il faut que nous nourrissions les malades aux soupes claire.
1. باید به بیماران سوپ آبکی بدهیم.
2. Il faut une sauce claire pour ce repas.
2. این غذا، سس رقیق میخواهد.
[قید]
clair
/klɛʀ/
قابل مقایسه
6
واضح
بهطور واضح
مترادف و متضاد
clairement
Parler/dire/montrer... clair
بهطور واضح حرف زدن/گفتن/نشان دادن...
1. Je parle clair, tu ne me comprends pas ?
1. من واضح حرف میزنم. متوجه نمیشوی؟
2. Soyez plus clair.
2. واضحتر حرف بزنید.
[اسم]
le clair
/klɛʀ/
قابل شمارش
مذکر
7
روشنایی
نور
مترادف و متضاد
lumière
au clair de lune/de la lampe
زیر نور ماه/چراغ
1. J'étudie au clair de la lampe.
1. من زیر نور چراغ درس میخوانم.
2. Les amoureux se promènent au clair de lune.
2. عاشقان زیر نور ماه قدم میزنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
claie
civière
civisme
civique
civilité
clair comme de l'eau de roche
clairement
clairière
clairon
claironnant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان