خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازرس
[اسم]
le commissaire
/kɔmisɛʀ/
قابل شمارش
مذکر
1
بازرس
پلیس قضایی، کمیسر
1.Julie vient d'être nommée commissaire à Orléans.
1. "ژولی" اخیرا (به سمت) پلیس قضایی "اورلئان" منصوب شده است.
2.Un nouveau commissaire est chargé de l'enquête.
2. یک بازرس جدید مسئول بازجویی شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
commis
commettre
commerçant
commercialiser
commercialisation
commissaire-priseur
commissariat
commission
commission rogatoire
commissionnaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان