خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کارمزد
2 . کمیته
[اسم]
la commission
/kɔmisjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
کارمزد
حق کمیسیون
1.La commission déterminera comment budgétiser le projet.
1. حق کمیسیون مشخص خواهد کرد که پروژه چگونه بودجه بندی شود.
2.Nos vendeurs reçoivent un salaire fixe plus une commission.
2. فروشندگان ما یک حقوق ثابت به اضافهی کارمزد دریافت میکنند.
2
کمیته
مجلس، هیئت
1.La commission a approuvé le budget.
1. مجلس بودجه را تایید کرده است.
2.Le rapporteur a présenté les conclusions de la commission.
2. گزارشگر نتایج کمیته را بیان کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
commissariat
commissaire-priseur
commissaire
commis
commettre
commission rogatoire
commissionnaire
commissure
commode
commodité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان