خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متداول
2 . مشترک
[صفت]
commun
/kɔmœ̃/
قابل مقایسه
1
متداول
معمول، مرسوم
1.Ce sont des manières très communes.
1. اینها شیوههای بسیار معمول هستند.
2.L'anglais est souvent la langue commune lors des négociations commerciales.
2. انگلیسی اغلب زبان متداول به هنگام مذاکرات تجاری است
2
مشترک
1.L'anglais est souvent la langue commune lors des négociations commerciales.
1. زبان انگلیسی اغلب به هنگام بحثهای تجاری زبان مشترک است.
2.Nous travaillons sur un projet commun avec nos collègues.
2. ما با همکارانمان روی یک پروژه مشترک کار میکنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
commotion
commodité
commode
commissure
commissionnaire
communal
communautaire
communautarisme
communauté
communauté de partage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان